نامه اي بدون تاريخ از من به كودك كارتن خواب و از وراي خواب او به ... بگذريم اول نامه ...
سلام!
نازنین! روزهاست از فکر تو خلاص نمیشم. تو رشتههای ردّی شدهیی که مثل رگهی خونی دنبال فکرا و روزای من میاد. میون این فلات گربهنشون که دمش توی عمّانه و سرش توی خـزر، تو باید توی کارتن بخوابی و ماشین از روت رد شه و لـه شی! (1) میون این همه خونه، تو «تـو فکر یه سقفی»!
روی این توپ خاکی ـ آبی (2) درندشت که همهی دنیا روی اون جا میشه، تو گمشدهی کدوم سیارهیی؟ تو آدرس کدوم نشونهیی؟ تو غارتشدهی کدوم فرعونی؟ تو لـهشدهی کدوم سیاستی؟ تو منظومهی تلخ کدوم تاریخی؟
از فکر تو خلاص نمیشم. تو رو باید وقت وحشت کردن از شمردن قلک عید میدیدم. تو رو باید در حیرت شوقآور تماشای کفش واکس خورده و جفت شدهی توی گنجه میدیدم. تو رو باید در عطر گل محمدی لباس عیدت حس میکردم. تو رو باید از گل خشک شدهی لای کتابت میشناختم. تو رو باید در همهی اون چیزایی که بهخاطر عید، «با اونا زمستونو سر میکردی و خستگیت رو در میکردی» میدیدم.
عزیزم! از فکر تو خلاص نمیشم. تو رو باید در ضیافت گاز زدن سیب باغ همسایه پیدا میکردم. تو رو باید در آببازی توی جوی آب تیر و مرداد، با پوست سوختهات میدیدم. تو رو باید در لای شاخههای انگور عصر پاییز حیاط خانه پیدا میکردم. باید کتاب و دفترت رو از گوشهی حیاط جمع میکردم و خودت رو در سینمای بلوار، پارک لاله و استادیوم امجدیه پیدا میکردم. پردیس خواب ناز و نوشین دم صبحت رو باید گل آفتابگردون پاره میکرد. تو رو باید... تو رو باید... تو رو باید...
از فکر تو خلاص نمیشم. کدوم فرعون عمامهپیچ، تموم باغها، جویها، آبشارها، کوهها، سینماها، پارکها، استادیومها، مدرسهها، کتابها، مشقها، نمرهها، رؤیاها و معصومانههای تو رو غارت کرده؟ تو تباه شدهی کدوم تقدسی؟ امان از آدمهای مقدس! امان از حاکم بیعار! امان از حاکم بد!
نازنین! روزهاست از فکر تو خلاص نمیشم. تو رشتههای ردّی شدهیی که مثل رگهی خونی دنبال فکرا و روزای من میاد. میون این فلات گربهنشون که دمش توی عمّانه و سرش توی خـزر، تو باید توی کارتن بخوابی و ماشین از روت رد شه و لـه شی! (1) میون این همه خونه، تو «تـو فکر یه سقفی»!
روی این توپ خاکی ـ آبی (2) درندشت که همهی دنیا روی اون جا میشه، تو گمشدهی کدوم سیارهیی؟ تو آدرس کدوم نشونهیی؟ تو غارتشدهی کدوم فرعونی؟ تو لـهشدهی کدوم سیاستی؟ تو منظومهی تلخ کدوم تاریخی؟
از فکر تو خلاص نمیشم. تو رو باید وقت وحشت کردن از شمردن قلک عید میدیدم. تو رو باید در حیرت شوقآور تماشای کفش واکس خورده و جفت شدهی توی گنجه میدیدم. تو رو باید در عطر گل محمدی لباس عیدت حس میکردم. تو رو باید از گل خشک شدهی لای کتابت میشناختم. تو رو باید در همهی اون چیزایی که بهخاطر عید، «با اونا زمستونو سر میکردی و خستگیت رو در میکردی» میدیدم.
عزیزم! از فکر تو خلاص نمیشم. تو رو باید در ضیافت گاز زدن سیب باغ همسایه پیدا میکردم. تو رو باید در آببازی توی جوی آب تیر و مرداد، با پوست سوختهات میدیدم. تو رو باید در لای شاخههای انگور عصر پاییز حیاط خانه پیدا میکردم. باید کتاب و دفترت رو از گوشهی حیاط جمع میکردم و خودت رو در سینمای بلوار، پارک لاله و استادیوم امجدیه پیدا میکردم. پردیس خواب ناز و نوشین دم صبحت رو باید گل آفتابگردون پاره میکرد. تو رو باید... تو رو باید... تو رو باید...
از فکر تو خلاص نمیشم. کدوم فرعون عمامهپیچ، تموم باغها، جویها، آبشارها، کوهها، سینماها، پارکها، استادیومها، مدرسهها، کتابها، مشقها، نمرهها، رؤیاها و معصومانههای تو رو غارت کرده؟ تو تباه شدهی کدوم تقدسی؟ امان از آدمهای مقدس! امان از حاکم بیعار! امان از حاکم بد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر