سلام امروز بهتر ديدم برويم سراغ امام حسين كه در دوران دجاليت مذهبي آخوند هاي دين فروش از هميشه غريب تر است با درود به پرچمداران راهش در ليبرتي و با ياد شهداي عاشوراي 19بهمن
هر سال یک روزی تو با ما کار داری
یک قصهی جاوید بیتکرار داری
صد مرتبه من داستانت را شنیدم
اما دوباره تازگی بسیار داری
یک عده میگریند از کار تو هر سال
گویند شرح و سوز اندهبار داری
یک عده خود را میزنند انگار از شرم
آخر تو در آن قصه بحث عار داری
اما تمام ماجرا اشک و عزا نیست
تو بحث یک تصمیم بر پیکار داری
مبرمترین چیزی که ما باید بفهمیم
بحثی که تو بر گفتنش اصرار داری
... .
بحثی که تو بر گفتنش اصرار داری،
موضوع روی میز ماست، نه! بحث خودت نیست
ما اشتباهی بحث را وارونه کردیم
بحثی که بهر ما چو نان شب ضروریست
کج فهمی ما علتی دارد که شاید
تاثیر کار قرنهای دینفروشی ست
حرف تو خیلی ساده «هل من ناصر» ت بود
حرفی که در آن رمز و راز هر خروشی ست
...
تو رو به ما گفتی که وقتی دار برپاست
و ظالم بیدادگر مست از ستمهاست،
وقتی که ملت توی سفره نان ندارد
چشمان کودک شرمگین از شرم باباست،
وقتی که میبینی که ثروتهای مردم
در جیب یک آخوند دزد بیسروپاست
سینه برای من زدن، در زیر سرکوب
نوعی فریب خویشتن از بهر ارضاست
من ترک کردم حج خود را تا بگویم
کار تو شوریدن بر آن ضد خداهاست
...
ای شورشی، بر ظلم و بر زور مسلط
ای شیر عاشورایی حاضر به هر جا
میبینمت هر سال «در خشم» ی ازین «ما»
میبینم آن درد تو را پنهان و پیدا
وقتی که میبینی همان که قاتل توست
مجلس برای گریه کردن کرده برپا
و خیل قاتلهای مردم، فوج در فوج
بر سینه میکوبند با نام تو آنجا
اینها همه در دستشان سطل اسید است
آتش فتاد از دستشان بر چهر زنها
پرتاب کرد از بالکن خود را فریناز
اعدام شد از ظلمشان ریحانهی ما
یک ملتی بیخانمان در زیر سرکوب
و دارها حتی در عاشوراست برپا
و دارها در کار، حتی ماه روزه
و دارها هر روزه و هر هفته هر جا
این دستها که از ریا بر سینه کوبند
بر گردن مردم نشاند بس رسن را
این دستها یک « انقلاب» ی را ربوده
این دستها دزدیده کل یک وطن را
و کودک محروم مردم در گداییست
بیخانه و بیدرس و بیبابا و ماما
وز بند گوهردشت یک دسته روانند
صبح سحر با حلقهای روی گلوها
...
امسال هم باز آمدی با پرچم خود
با درس هیهات خود و با آن غم خود
امسال هم دنبال آن پیغام و کاری
امسال هم دنبال آه رهپو و یاری
یک قافله حرف تو را دنبال کرده
قصد قیامی ضداین دجال کرده
ای شورشی! امسال هم در کار هستی
همراه با هفتاد و دو سردار هستی
ای شورشی تهران ما شامی نوین است
و کربلای این زمان، ایرانزمین است
بی رزم همراه تو، دین، یک پوستین است
هر کس بپا برخاسته مؤمنترین است.
چیزی که باید مث
همراه خود هفتادو دو سردار داری
این آن نیاز مبرم ما به تو بوده
ای شورشی! بر هم زدن کار تو بوده
آسایشی را میزنی برهم که ننگ است
اسم تو در این تن سپردنها به تسلیم
بر شیشههای ذهن مردم مثل سنگ است
«از م. شوق».
یک قصهی جاوید بیتکرار داری
صد مرتبه من داستانت را شنیدم
اما دوباره تازگی بسیار داری
یک عده میگریند از کار تو هر سال
گویند شرح و سوز اندهبار داری
یک عده خود را میزنند انگار از شرم
آخر تو در آن قصه بحث عار داری
اما تمام ماجرا اشک و عزا نیست
تو بحث یک تصمیم بر پیکار داری
مبرمترین چیزی که ما باید بفهمیم
بحثی که تو بر گفتنش اصرار داری
... .
بحثی که تو بر گفتنش اصرار داری،
موضوع روی میز ماست، نه! بحث خودت نیست
ما اشتباهی بحث را وارونه کردیم
بحثی که بهر ما چو نان شب ضروریست
کج فهمی ما علتی دارد که شاید
تاثیر کار قرنهای دینفروشی ست
حرف تو خیلی ساده «هل من ناصر» ت بود
حرفی که در آن رمز و راز هر خروشی ست
...
تو رو به ما گفتی که وقتی دار برپاست
و ظالم بیدادگر مست از ستمهاست،
وقتی که ملت توی سفره نان ندارد
چشمان کودک شرمگین از شرم باباست،
وقتی که میبینی که ثروتهای مردم
در جیب یک آخوند دزد بیسروپاست
سینه برای من زدن، در زیر سرکوب
نوعی فریب خویشتن از بهر ارضاست
من ترک کردم حج خود را تا بگویم
کار تو شوریدن بر آن ضد خداهاست
...
ای شورشی، بر ظلم و بر زور مسلط
ای شیر عاشورایی حاضر به هر جا
میبینمت هر سال «در خشم» ی ازین «ما»
میبینم آن درد تو را پنهان و پیدا
وقتی که میبینی همان که قاتل توست
مجلس برای گریه کردن کرده برپا
و خیل قاتلهای مردم، فوج در فوج
بر سینه میکوبند با نام تو آنجا
اینها همه در دستشان سطل اسید است
آتش فتاد از دستشان بر چهر زنها
پرتاب کرد از بالکن خود را فریناز
اعدام شد از ظلمشان ریحانهی ما
یک ملتی بیخانمان در زیر سرکوب
و دارها حتی در عاشوراست برپا
و دارها در کار، حتی ماه روزه
و دارها هر روزه و هر هفته هر جا
این دستها که از ریا بر سینه کوبند
بر گردن مردم نشاند بس رسن را
این دستها یک « انقلاب» ی را ربوده
این دستها دزدیده کل یک وطن را
و کودک محروم مردم در گداییست
بیخانه و بیدرس و بیبابا و ماما
وز بند گوهردشت یک دسته روانند
صبح سحر با حلقهای روی گلوها
...
امسال هم باز آمدی با پرچم خود
با درس هیهات خود و با آن غم خود
امسال هم دنبال آن پیغام و کاری
امسال هم دنبال آه رهپو و یاری
یک قافله حرف تو را دنبال کرده
قصد قیامی ضداین دجال کرده
ای شورشی! امسال هم در کار هستی
همراه با هفتاد و دو سردار هستی
ای شورشی تهران ما شامی نوین است
و کربلای این زمان، ایرانزمین است
بی رزم همراه تو، دین، یک پوستین است
هر کس بپا برخاسته مؤمنترین است.
چیزی که باید مث
همراه خود هفتادو دو سردار داری
این آن نیاز مبرم ما به تو بوده
ای شورشی! بر هم زدن کار تو بوده
آسایشی را میزنی برهم که ننگ است
اسم تو در این تن سپردنها به تسلیم
بر شیشههای ذهن مردم مثل سنگ است
«از م. شوق».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر