خاک هفت اقلیم را افتان و خیزان درنوشتم
خانه جادوگران را در زدم، طرفی نبستم.
مرغ آبی را به کوه و دشت و صحرا جستم و بیهوده جستم
پس سمندر گشتم و بر آتش مردم نشستم.
[قسمتی از شعر «سرگذشت» - هوای تازه]
دوم مرداد، سالگشت خاموشی شمع خورشید شعله شعر و ادب معاصر ایران، احمد شاملو (ا. بامداد) است. «شاعرشاعران» از نادره هنرمندانی بود که به روح دیریاب و آسانگریز شعر و جان سیال زندگی دست یافته بود؛ از اینرو «هرگز از مرگ و دستان شکنندهتر از ابتذال آن نمیهراسید» ؛ با این همه در سرزمینی سر بر سریر خاکستری مرگ نهاد که به قول خودش «مزد گورکن در آن از بهای آزادی آدمی افزون بود».
اگر در ایران حکومتی دموکراتیک و مردمی در قدرت بود، بیتردید از او آن گونه که شایان مفاخر ادبی و قهرمانان ملی است قدردانی میشد، و جا داشت مجسمهاش آذینبخش موزهها، کتابخانهها، دانشگاهها، تالارهای ادبی، انجمنهای شب شعر باشد. اما چه میشود کرد در روزگاری که در آن «سنگها بسته و سگها را گشادهاند»، گزمههای شعرکش و فاتلان شعور، آزادی و فرهنگ، این بار نیز حتی از یک گردهمایی کوچک و آزادانه، بر مزار بیتکلف او در امامزاده طاهر مانع شدند، و آن را با بگیر و ببنند و پراکندن مدعوین و ایجاد فضای تهدید و ارعاب، به کام برگزارکنندگانش تلخ کردند.
اینک ماییم، در جستجوی آزادی، در اینسو، بناگزیر تبعیدگشتگان خاکهای غربت، و قلب حساس و ایستناپذیر شاملو، در آنسو، خفته در قطعه خاکی که بارها از سوی شحنگان کبود چهره ارتجاع مورد یورش قرار گرفته است. اینک ماییم شکسته دلان جریحهدار و آنک اوست با سنگ مزاری بارها درهمشکسته و محروم از دیدار نگاههایی که عاشق او و شعر بیمرگ اویند.
اینک ماییم و حسرت پرواز و آنک اوست، سر نهاده بر بالشی از پر شاپرکهای شعر جادوانه و جاودانه خود، چشم در چشم رنگینکمانی از زیباییهای انسان،براي بقيه اين جا را كليك كن
خانه جادوگران را در زدم، طرفی نبستم.
مرغ آبی را به کوه و دشت و صحرا جستم و بیهوده جستم
پس سمندر گشتم و بر آتش مردم نشستم.
[قسمتی از شعر «سرگذشت» - هوای تازه]
دوم مرداد، سالگشت خاموشی شمع خورشید شعله شعر و ادب معاصر ایران، احمد شاملو (ا. بامداد) است. «شاعرشاعران» از نادره هنرمندانی بود که به روح دیریاب و آسانگریز شعر و جان سیال زندگی دست یافته بود؛ از اینرو «هرگز از مرگ و دستان شکنندهتر از ابتذال آن نمیهراسید» ؛ با این همه در سرزمینی سر بر سریر خاکستری مرگ نهاد که به قول خودش «مزد گورکن در آن از بهای آزادی آدمی افزون بود».
اگر در ایران حکومتی دموکراتیک و مردمی در قدرت بود، بیتردید از او آن گونه که شایان مفاخر ادبی و قهرمانان ملی است قدردانی میشد، و جا داشت مجسمهاش آذینبخش موزهها، کتابخانهها، دانشگاهها، تالارهای ادبی، انجمنهای شب شعر باشد. اما چه میشود کرد در روزگاری که در آن «سنگها بسته و سگها را گشادهاند»، گزمههای شعرکش و فاتلان شعور، آزادی و فرهنگ، این بار نیز حتی از یک گردهمایی کوچک و آزادانه، بر مزار بیتکلف او در امامزاده طاهر مانع شدند، و آن را با بگیر و ببنند و پراکندن مدعوین و ایجاد فضای تهدید و ارعاب، به کام برگزارکنندگانش تلخ کردند.
اینک ماییم، در جستجوی آزادی، در اینسو، بناگزیر تبعیدگشتگان خاکهای غربت، و قلب حساس و ایستناپذیر شاملو، در آنسو، خفته در قطعه خاکی که بارها از سوی شحنگان کبود چهره ارتجاع مورد یورش قرار گرفته است. اینک ماییم شکسته دلان جریحهدار و آنک اوست با سنگ مزاری بارها درهمشکسته و محروم از دیدار نگاههایی که عاشق او و شعر بیمرگ اویند.
اینک ماییم و حسرت پرواز و آنک اوست، سر نهاده بر بالشی از پر شاپرکهای شعر جادوانه و جاودانه خود، چشم در چشم رنگینکمانی از زیباییهای انسان،براي بقيه اين جا را كليك كن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر